با مامان رفته بودم بیرون که یک خونواده را دیدیم توی اون سوز سرما بستنی قیفی خریدن و میخورن،مامان گفتن آخه کی تو این سرما بستنی میخوره؟سرما میخورن. من گفتم نمیدونید چه کیفی داره! مامان گفتن اگر دلت میخواد برات بخرم گفتم نع.

راستش چند روز قبلترش با خواهرم بیرون بودیم ، گفت من گرسنمه بریم یک چیزی بخوریم، گفتم بریم. هرچی من بهش گفتم اون مغازهه نرو ، از ظاهرشم معلومه و از شدت خلوتی و کثیف بودن صندلی هاش که آشغال فروشیه حرف گوش نداد که نداد ، رفتیم سفارش یک ساندویچ و چیپس وپنیر دادیم. چشمتون روز بد نبینه که من از هرکدوم یک ذره فقط خوردم وحالم بد شد. خواهرم که منو دید اصلا دست نزد و اومدیم بیرون. حال من که خیلی بد بود ، از کنار جوب رد میشدم از شدت تهوع ، که گفت میخوای بریم این آبمیوه فروشیه یک چیزی بخور طعم دهنت عوض بشه. رفتیم و من بستنی سفارش دادم، چون عشق بستنی واقعیم:))هرچی خواهرم گفت سرده آبمیوه بخور، من کار خودمو کردم و اونم مجبور کردم از بستنی من بخوره، دیگه اومدیم از مغازه بیرون حالم خوب شده بود ولی درحال یخ زدن بودم و خواهرمم یکسره میگفت نامرد خل و چل آدم بستنی میخوره، دارم یخ میزنم:))))فقط خودت میخوردی:)))و من که فقط میخندیدم و میگفتم وای چه سرد شدا:)))

بوی پدر

دلم برای پدرم امروز خیلی تنگ شده، حتی وقتی بهش فکر میکنم اشکم درمیاد. نشسته بودم و قسمت آخر سریال میوه ممنوعه را میدیدم، یک مرتبه  آقای نصیریان را با کت و شلوار که دیدم حس کردم بوی پدرم را انگار حس میکنم. پدرم همیشه عادت به کت و شلوار پوشیدن داشت. شلوارش اتو داشت طوری که بقول معروف میگن انگار هندونه را میخواد قاچ بزنه ، عطر خاصی میزد.مثل همه آدمها که بوی بدنشون خاص هست  و مخصوص خودشون ،من همون بو را حس کردم. بویی که هیچ کسی نداشته و نداره، انگار که بود و کنار من نشسته بود. دلم براش خیلی تنگ شده، راهی نیست که ببینمش؟شما راهی نمیدونید؟

خواهر فردوسی

ایا شما میدانستید فردوسی خواهری داشت۸ به نام فرزانه؟! یکی از نوه ها امروز موقع تکلیف نوشتن این کشف را کرده:)) نوشته بوده حکیم فرزانه فردوسی که برگشته گفته مامان ، چرا قدیمی ها اسم ها را درست نمیزاشتن؟یکی ابوالقاسم، یکی فرزانه!!!!مامانش گفته فرزانه را از کجا آوردی؟گفته ایناهاش اینجا نوشته حکیم فرزانه فردوسی. دیگه خودتون تصور کنید چقدر ما خندیدیم:))))

ریش

داداشم ریشاش را زده بود، من بهش گفتم چرا زدی بهت نمیاد اه ! چند بار بهت بگم  ریش بزار من دوست دارم. بلند میگه لا الله الا الله از دست این دوتا! 

ماجرا اینه که من دوست دارم داداشی ریش بزاره! و آبجی کوچیکه نمی پسنده ، به این ترتیب دایم غر میشنوه از دست ما دوتا:))) میگه زن نگرفتم گیرشما دوتا افتادم:))))

پدرم همیشه صورتش تیغ تیغی بود، عموی بزرگ خدابیامرزمم که من بخاطر محبت بی نهایتش عاشقش بودم، هم صورتش همیشه تیغ تیغی بود برعکس عمو وسطی که  کامل میزنه، برای همین دوست ندارم داداشم تیغ تیغی نباشه، ولی آبجی کوچیکه میگه تیغ تیغی بده:)))

۰۰۰

با مامان اینا میخواستم برم بیرون ، آخرین نفر من بودم. در ماشین را باز کردم سوارشم که مطابق معمول ماشین خواهرم شلوغ و بهم ریخته بود، یک پام تو ماشین تا اومدم وسیله ها را بریزم اونطرف بشینم ، ماشین راه افتاد. منم که از وحشت جیغ میزدم ،یک پامم تو ماشین گیر کرده بود، یک پامم بیرون، دستمم به درماشین با زانو خوردم زمین و یک مسیری با زانو رو زمین کشیده شدم. شانس آوردم شلوار لیم از این جنس خوبا بود، اگر شلوار پارچه ای پوشیده بودم که بطور حتم سر زانوم پاره میشد، ولی شلوار لیم سر زانوش سابیده شد و زخم و کبودی کل زانوی ما را فرا گرفت!هنوزم زخمهاش میسوزه  ، تا زه نماز که میخونم ، موقع سجده که دیگه هیچی:((

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

میخواستم ادامه حرفام یک چیزی بنویسم که پشیمون شدم، تهران چقدر سرده!! من که با لجبازی بدون پالتو اومدم یخ زدم:))خدا را شکر دکتر فعلا گفت هرچندوقت یکبار چکاب میکنیم تا اگر تغییری نداشت عمل نکن، هروقت تغییر کرد بلافاصله باید عمل کنی.بازم شکر ، چون شیوه عمل که دکتر توضیح داد ، بیهوشی عمومی داره، که از اونجایی که شنیدم موقع بهوش اومدن همه چرت و پرت میگن، من میترسم:))) البته داداش کوچیکم یک عمل سرپایی با بیهوشی عمومی داشت، وقتی بهوش اومد تا نصف روز حالش بد بود، ولی چرت و پرت نگفت، اما بازم شکر که من از عمل رستم:)))

آتش نشلنی ها را با گل ها و شمع ها و حجله و پلاکاردعا دیدم، خدا رحمتشون کنه:(